کمیته ای وقلقلی
بازنشستگی وبعض مردم
چراغ های رنگارنگ وتزئینات سر درب حیاط وکوچه با روشن وخاموش شدن خود ونور افشا نی جلوه ای خاص به کوچه داده بود رقص نور چشمان هر عابری را با چشمک زدن خود به لطافت رنگهای خود توجه می داد لباس نو کودکان با چادر های گلرنگ زنان ولباسهای مخصوص نشان از مراسم عروسی می داد وشما را تا درب حیاط پدر دادماد راهنمائی می کرد اندکی جلوتر صدای آهنگ ها وموسیقی ارگ درختان کوچه را به رقص در اورده بود پسرک جوان با ابروهای پر پشت وریش بلند وقد کوتاه خود همچنان در حال ارگ زدن بود وبا حرکات تند انگشتان خود کلید ها را بحرکت در می آورد ودر حالیکه تمام اعضای بدنش بحرکت در می آمد با صدای خود ترانه ای را می خواند گوئی انچنان شیفته صدای خودش می باشد که یکی از اکو ها را درست مقابل گوش خود قرار داده بود عده زیادی هم به دور او حلقه زده بودند وبه به وچهچه صدای اورا می نمودند عدهای جوان که به عادت خوی جوانی به او چشم دوخته بودند اما عده ای با سن بالاتر هم بودند که بدشان هم نمی آمد سینی شربت وشیرینی وچای بود که برای نوازش سینه این جوان خواننده ونوازنده پشت سر هم می آمد یکی هم در این میان میگفت به برادر داماد بگویید اصل کار را هم فراهم کند یعنی قلقلی را با صدا های بلند اکو زن ومرد بود که داخل کوچه می رقصید هرکس به اندازه وسع خود حالا یا پایش را می چرخاند یا دستمالی ودستی را بحرکت در می آورد ساعتی چند گذشته بود که جوان خواننده ارگ خودرا اتوماتیک کرد وبا نت های ضبط شده در موبایل خود همچنان موسیقی را ادامه می داد وخودش در حالیکه کراوات گردنش را دستی کشید ولیوان شربت را با حالت خاصی که متعلق به آپاچی ها وگاو چرانهای آمریکا وفیلم های هالیودی است یک نفس سر کشید وبا حرکت خاصی آنرا روی میز کنار جایگاه خود انداخت وبعد هم دستی به سبیل خودش کشید وروی مبل نشست وتکیه داد بدون هیچ ملاحظه ای در حضور کودک وپیر وجوان قلقلی از پشت بخاری خارج شد چه قلقلی زیائی یک شیشه درب دار که دارای دوسوراخ بود وتا نصفه پر از اب شده بود یک نی چوبی به اندازه پنجاه سانتیمتر که درون یکی از سوراخ ها شده بود ویک چیزی شبیه قندان خیلی خیلی کوچک با کنگره گنگره های قشنگ نقره ای ویک لوله باریک در انتهای آن که تا درون آب شیشه ادامه داشت ویک سیم بیست سانیمتری دسته دارکه از سوراخ محل روشن شدن بخاری به داخل فرو رفت وچند دقیقه بعد در حالیکه سرخ شده بود خارج شد سیم کوتاه تر دیگر هم که مقداری تریاک بروی آن چسبیده شده بود به میدان آمد سیم داغ روی تریاک قرار گرفت وهر دو بر روی همان سوراخ شکل قندان نقره ای که لوله اش تا زیر آب شیشه ادامه داشت قرار گرفت وچزو بریج ودود با مکیدن ارگی به هوابر خواست واو حال دیگری گرفت وچند دقیقه به پشتی تکیه زد وقتی بخود آمد در عالم دیگری بود آنقدر از هنر خود وصدای خود وافتخارات خوانندگی خود وگرانی دستگاهش وامتیازات او بر سایرین رقبایش گفت .... وبعد هم دیگر نپرس که چه غوغایی کرد که نگو ونپرس عده دیگری هم از بزرگتر ها به ته مانده او چسبیدند کم کم قاقلی از اطاق ارگی به اطاق بزرگتر ها آمد بدنبال قلقلی وسرنوشت او من هم به دنبال خود کشاند بزرگتر ها به میدان آمدند نمی دانم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شد واین جای شگفتی برایم بود مردی که هیکل متوسطی داشت با اندکی عصبانیت از این کار مردم واخم های گرفته خود با نگاه تحقیر آمیز ومغرورانه اما ساکت ودر هم مجلس را ترک کرد او ذهن مرا متوجه خود کرده بود وقتی جناب قلقلی نزدیک او شد دیگر تحمل نکرد وبر خواست واز مجلس خارج شد تعدادی به او اصرار کردند حاجی بشین اما او خارج شد به یک نفر که کنار بود گفتم این چرا رفت در حالیکه اصرار مرا دید ودانست که آنجا غریب هستم گفت این پدر سوخته دزد تا چند سال قبل کمیته بود هر چه می خواست می کرد بار خودش رابسته است میلیاردر است بعد هم اورا انداختند بیرون ودیگر سر کار نمی رود لباس هم نمی پوشد عده زیادی راهم بد بخت کرده خدا می داند چقدر خانواده ها را بی سرپرست کرده است حالا هیچ کس به او توجه نمی کند حتی جلو پایش هم بلند نشدند هر جا هم که برود اگر هفت طبق زیر زمین قلقلی باشد به بالا می آید وحال اورا می گیرند او هم مجبور است بگذارد واز مجالس خارج شود تازه از این گذشته چند تا دختر بزرگ هم دارد که هر کس برای خواستگاری آنها آمده برایش زده اند ودر خانه مانده اند این جماعت حقشان است ودر این حال حرف زدن بود که قلقلی به کنارش رسید وبا عرض ادب خاصی انگشت خودرا به نشانه تشکر به پشت دست رفیقش زد وچسبید به نوک نی قاقلی وسیم وسیخ آن من که دیدم نوبت او هم به سر آمد ودر حال خود نیست دوباره سوال کردم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شود او هم که در عالم دیگری بود گفت در جیب تمام این آدم ها که عروسی می آیند تریاک هست وهر کدام مقداری جدا شده در جیب دارند که به نوک سیخ می چسبانند تا مجلس از رونق نیفتد تا صبح هم که باشد این کار ادامه دارند این قانون قلقلی هاست مگر تو نمی دانی بوی دود تریاک در خانه پیچیده بود به حدی که من هم حس می کردم سرم گیج می رود اما جرات نداشتم خارج شوم شاید این رفتنم قانونشان را به هم می زد اما صاحب عروسی که حالات مرا می دید اشاره کرد تو که نمی کشی پس اینقدر پیچ وتاب نخور برو بیرون هوای تازه بخور نگذاشتم حرفش تمام شود واز خانه خارج شدم صدای اکو ها در همه جا پیچیده بود کم کم از کوچه هم خارج شدم ناگهان از درون ماشین چشمم به مسجدی افتاد همان مرد حاجی در حال رفتن به مسجد بود نیم ساعت گذشت او از مسجد بیرون آمد ودر حال ذکر گفتن وجنباندن لبانش بود آرام کنارش ایستادم واز پنجره ماشین گفتم حاجی عروسی می روی من هم دعوت دارم بیا بالا با هم برویم سوار شد گفتم حاجی کمی تامل کنیم تا وقت غذا شود صدا ی ارگ آذار دهنده است وشروع به حرف زدن کردیم اما او نمی خواست چیزی بگوید از افتخارات گذشته اش از جوانیش واز اعصابش که موجی شده شاید هم ترکشهایی در بدن هم داشت اما بریده بریده مطالبی را می گفت او دلش می سوخت که چرا مردم پول های خودرا دود هوا می کنند چگونه به بدن خود صدمه می زنند وچگونه در حضور کودکان عادات غلط را رواج می دهند او درد داشت ورنج اما نه از تیر وترکش از عادات بد مردم وعدم توجه آنان به توطئه قدرتهای بزرگ که چه خواب دردناکی برایشان می بینند او در حالیکه قلبش دچار مشگل شده بود وریه هایش آسیب دیده بود وتوان از او گرفته شده بود باز نشست شده بود او از بی مهری مسئولین خودش هم شکوه داشت از تنهایی وتنها ماندن از اینکه با بازنشسته دیگر کسی کار ندارد از اینکه نتوانسته رویا های خودرا به انجام برساند از او پرسیدم کجا ویلا داری گفت اینجا خانه من است وآن هم باغ پدری که به ارث برایم رسیده است واین هم فیش حقوق وجسم وروح خسته من حالا هر کجا ویلا وثروت هست ودارم مال تو این هم تعدادی دختر که در خانه مانده است نزدیک غذا خوردن بود که دوباره باهم وارد مجلس شدیم در حالیکه سلام دادیم اما مثل این بود که آقایان مرا هم به چشم او نگاه می کردند تا آخر وقت نه کسی با من حرف زد ونه نگاهی کرد خودشان با خودشان من هم نگاه ناباورانه ای به همه می کردم دلم می خواست داد بزنم بخدا من کمیته ای نیستم شما از چه می ترسید این چه فرهنگی است اگر کسی به شما بگوید خودتان را نکشید گناه کرده است پس بمیرید پست شوید زنانتان خوار شود وبچه های شما تباه وولگرد بمیرید که مردن با پستی وذلت حق شماست بمیرید که شما مستحق بردگی هستید
نویسنده : شریف***************نظر دهید ادامه دهم یه نه*******************